صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

فرشته ما صدرا

چگونه هوش فرزندانمان را پرورش دهيم؟

چگونه مي‌توانيم بچه‌هايي باهوش‌تر پرورش دهيم تا آينده امکان موفقيت‌شان در زندگي شخصي و اجتماعي بيشتر باشد؟ به راهكارهايي كه در ادامه مي‌آيد نگاهي بيندازيد. همه ما دوست داريم بهترين کاري را که از دستمان مي‌آيد براي بچه‌هايمان انجام دهيم تا آنها با داشتن بهترين مهارت‌ها و ابزار، استعداد‌هاي‌شان شكوفا شود....    ولي واقعا چگونه مي‌توانيم بچه‌هايي باهوش‌تر پرورش دهيم تا آينده امکان موفقيت‌شان در زندگي شخصي و اجتماعي بيشتر باشد؟ به راهكارهايي كه در ادامه مي‌آيد نگاهي بيندازيد:   1.بازي کردن با بچه‌ها: اين يک پيشنهاد واقعا ساده است و...
25 تير 1390

خوراندن چاي و بيسكويت به نوزادان زير 7 ماه

چای موجب ایجاد کم‌خونی در کودکان می‌شود و بیسکویت نیز پس از سبوس‌گیری عاری از ویتامین های مورد نیاز برای رشد نوزادان خواهد... رییس انجمن علمی تغذیه با شیر مادر گفت:«رفتارهای نادرست غذایی مادران موجب کم خونی، اسهال، آلرژی و حساسیت در کودکان خواهد شد.» دکتر ناصر کلانتری ، با انتقاد از رفتارهای نادرست مادران در خوراندن چای با بیسکویت به کودکان 3 و 4ماهه گفت:«تمامی کودکان از بدو تولد تا 7ماهگی تنها می‌توانند از شیرمادر استفاده کنند و نباید با خوراندن آب قند، چای، سوپ و یا حتی آبمیوه آنها را با سوء تغذیه مواجه کرد.» وی افزود:«چای موجب ایجاد کم‌خونی در کودکان می‌ش...
25 تير 1390

دانستني ها (1)

خريد فيلم‌هاي  آموزشي براي  بچه‌‌ها همه پدر و مادرها مي‌دانند تماشاي تلويزيون براي بچه‌ها مفيد نيست؛ اما گاهي از روي بي‌حوصلگي و خستگي و گاهي هم به دليل مشغله زياد، بچه را چند ساعتي جلوي برنامه‌هاي آموزشي مخصوص كودكان مي‌نشانند. تفكري كه اين مسئله را توجيه مي‌كند اين است كه چون برنامه آموزشي و مخصوص كودكان است، پس آسيبي به كودك وارد نمي‌كند. اين باور كاملا اشتباه است. بايد بدانيد به ازاي هر 4 ساعتي كه كودك وقت خود را مقابل تلويزيون مي‌گذراند 6 تا 8 كلمه جديد كمتر ياد مي‌گيرد. تماشاي تلويزيون تعامل بين والدين و فرزند را كم مي‌كند و كودكان را در معرض شنيدن كلمات كمتر...
25 تير 1390

روز ششم بي مامان جون

سلام پسرم ديگه تقريبا يك هفته اي هست كه مامان جون رفته و قصد اومدن نداره شايد تو خيلي اذيتش كردي آره!!!!!!!!!!!   اين روز قرار شد الهه جون از تو مراقبت كنه من خيلي گفتم نه تو خودت آيناز كوچيكه كاراي ديشبت مونده ولي گفت نه نمي شه تو امروزم نري خلاصه قرار شد بري پيش الهه جون . طبق معمول اين هفته صبح ماشين گرفتم و تو رو صبح بردم خونه الهه جون. صبح پيش الهه جون گذاشتم چون آينازم كلاس داشت گفتم خوبه ساعت 11 زنگيدم ببينم در چه حالي كه الهه جون كفت خوابي گفتم آيناز برگشته گفت نه اصلا نرفته گفته صدرا اينجاست واويلاا گفتم كاراي ديشبت چي گفت هيچ كار نكردم مواظب اين دوتا هستم ساعت 12 زنگيدم گفت بازم خوابي خلاصه ظهر رفتم و ديدم پسر ...
23 تير 1390

پسرم 4 ماهه شد

پسرم ديگه 4 ماهه تموم شد از يك طرف خوشحال بودم كه داري بزرگ مي شي و از طرف ديگه نگران واكسنت بودم آخه واكسن 2 ماهگي خيلي اذيت شدي واسه ماهگرد اين دفعه ات تصميمات جديدي داشت بابايي كه توضيحات و عكساش بعدا مي زارم عکس گلی که بابا واسه مامانت سفارش داده بود: آخه سيستم خونه سوكت USB اش خرابه و سيستم شركت ويروسي شده. بزار از اولش بگم از ابتدا استرس اين و داشتم كه شايد مي رم سركار وزنت خوب اضافه نشده باشه الانم كه واكسن بزني باز كم كني. آخه واكسن 2 ماهگيت فرداش وقت چكاپ داشتي 500 گرم كم كردي و ماه بعدشم كه به اصرار خودم مركز وزنت كرد فقط 400 گرم اضافه كرده بودي همين خيلي من و ترسوند. خلاصه اولين نفر وارد مركز شديم و ... با ترس گذاشت...
22 تير 1390

روز پنجم بي مامان جون

اين روز ديگه  فرشته مهربون كلاس داشت و نه مي شد تو بري اونجا آخه تولد آيناز جون بود و خاله درگير مراسم شب بود و نه مي شد رويا جون بياد پيشت آخه كلاس داشت چكار مي شد كرد؟ هيچ مامان سركار نره و از پسرش مواظبت كنه زنگيدم و گفت من صبح نميام و بجاش عصر ميام آخه عصر كسي نيست از صدرا مواظبت كنه . گفتن باشه ولي عصر كه شد مامان تو رو تنهايي برده بود حمام و خسته بود و از طرفي هم تولد آيناز جون بود و .... خلاصه مامان عصر هم نرفت. شب رفتيم تولد آيناز جون كه خيلي خوش گذشت و تمام كسايي كه با هم حامله بوديم اونجا جمع بوديم يك صداي گريه اي مي پيچيد كه نگووووووووووووووووووو تو هم كه خوابت مي اومد و بدخواب شده بودي تا مي خوابوندمت پرن...
21 تير 1390

روز چهارم بي مامان جون

الان 4 روز شده مامان جون رفته و ما در به دريم و مامان جون هم قصد برگشت ندارن........معلوم نيست تا كي بايد اينطوري ادامه بديم. واسه امروز قرار شد رويا جون بياد خونه ما و از تو نگهداري كنه ميدوني بابايي لقب فرشته مهربون بهش داده واقعا دستشون درد نكنه خيلي اين چند روزه زحمت كشيدن.  من صبح زود رفتم و تو و رويا جون مونديد خونه ساعت 1:30 اومدم خونه و نهار رو كه شب قبل آماده كرده بودم خورديم...............رويا جون رفت توي اتاق تو تا كمي استراحت كنه و منم تو رو بردم اتاق خودمون تا بخوابي. ولي كو خواب از خواب توي چشات خبري نبود باورت نمي شه گذاشتمت روي پا تا بخوابونمت و برات لالايي بخونم كه وسطاش خودم خوابم مي برد و تو جيغ مي زدي و مي خنديدي...
21 تير 1390

حس مادر بودن بعد از 4 ماه

 هر روز صبح كه از خواب بلند مي شم نيت مي كنم و با خودم ميگم " خداي مهربون كه روزي رسون همه ي موجودات عالم هستي، روزي طفل من رو توي وجود خودم قرار بده"  همين دعا كه از ته قلب يه احساس آرامشي برام (آخه نگرانتم شيزت كم نشه من نيستم) زماني كه  شيرت مي دم سعي كنم با كسي صحبت نكنم و فقط باتو تنها باشم موقعي كه داري شير مي خوري به صورتت نگاه ميكنم به لحن خوردنت كه چه معصومانه و قشنگ داري شير مي خوري.چه صداي نازي داره شير خوردنت. به چشمات كه قشنگ ترين دريچه ي دنياس به پوست نرم و لطيفت كه انگار از برگ گل ساخته شده آروم آروم دستاتت و نوازش ميكنم به صورتت دست مي كشم و موهات و مرتب ميكنم به...
19 تير 1390

روز سوم بي مامان جون

واي ماماني امروز چكارت كنم آخه روم نمي شه همش همش بزارت اين ور اون ور كاش تير نبود و سرمون خيلي شلوغ نبود كارهاي مالياتي و اظهارنامه و ماليات برارزش افزوده و .... خدايااااااااااااااااااااااااااااااااا ولي چاره اي نبود بابا اصلا با مهد گذاشتنت موافق نبود مي گفت شده خودم تمام روزاش و سركار نرم نمي رم ولي از پسرم مواظبت مي كنم . كارم كه مهم تر از بچه ام نيست!!!!!!!!!!!!!!!! يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟ به در مي گه ديوار بشنوه؟؟؟؟؟؟؟؟   كاش همه تون مي دونستيد بخدا اين طوري واسه منم سخت تره ولي نمي تونم مرخصي بگيرم واسه همين روزا بهم زنگيدن كه بيا حالا بگم نمي تونم آخه مردم كه مسخره من نيستن شب زنگ زدم به خاله زري كه اگه ف...
19 تير 1390