صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

فرشته ما صدرا

عید قربان مبارک

هرسال عید قربان خونه خانم عموی پدرجون دعوتیم (مهری خانوم) امسال مهری خانوم زانودرد شدیدی داشت طوریکه توی رختخواب بود ی هفته قبل به دیدنش رفتیم و ازش خواستیم کاری داره بگه براش انجام بدیم که ایشون هم خرید وسایل رو به گردنمون انداختن منم به مامان گفتم 5 شنبه زودتر میام و توی سبزی پاک کردن کمکتون می کنم البته بیشتر از من شما کمک مامان جون کردید هم سبزی پاک کردی هم لیوانهای چایی رو جمع کردی و تدارکات بودی ههههههههههههه الهی مامان قربونت بشه ...
10 آبان 1391

روزهای سخت

الان که دارم می نویسم برات دقیقا 3 ماه کامل از مهد رفتنت می گذره چه روزهایی سختی بود اونروزها وقتی می زاشتمت 2 روز گریه می کردی و بزور از بغلم می گرفتنت اونروزها اصلا حال خوبی نداشتم پاهام توان رفتن نداشت.......... پشت در می موندم تا ببینم کی ساکت می شی بعد از 5 دقیقه بر می گشتم ببینم چه می کنی؟ اون روزها همش ی بغض توی گلوم بود سوار تاکسی که می شدم با ی آهنگ کوچیک می خواست بترکه بغضم  اول از 1 ساعت شروع کردم مدام زنگ می زدم رفتید دنبال صدرا؟......... چیکار می کرد؟.... گریه می کرد؟  این سوال هر روزم شده بود اینقدر می پرسیدم که دایی می گفت  داشت هسته اتم می شکافت چیکار می کرد داشت لگو بازی می کرد..............
7 آبان 1391

خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت

عاشق این شعرم بلندش می کنم و باهاش می خونم تو هم با من زمزمه می کنی مامان قربون شعر خوندت بشه چشمای بسته تورو با بوسه بازش می کنم قلب شکسته تورو خودم نوازش می کنم نمی ذارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هرچی می خوای می رسی خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم جای تو گریه می کنم جای تو غصه می خورم هرچی که دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من من واسه داشتن تو قید یه دنیا رو زدم کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودن...
12 مهر 1391

فقط جهت ابراز وجود

ما هستیم ولی تنبلیم چه کنیم دیگه البته این شل کن سفت کن های نی نی وبلاگم بی تاثیر نبوده دوربینم هم ویروسی شده.. وب بی عکس حال نمی ده نه؟ معرفی می کنم دکتر صدرا وقتی از حمون میاد و نمی زاره موهاش خشک بشه مجبوریم دخملش کنیم و با ادا اطوار موهاش و خشک کنیم هههه اینم شیطونت بلای خونه ما که از دیوار راست بالا میره ...
4 مهر 1391

7

بازم 7 7 مرداد و پسر 17 ماهه من 7 مرداد و پسر 7 دندونه من 7 مرداد و ی اتفاق مهمممممممممممممممممم از اول مرداد تصمیم گرفتیم بزاریمت مهد وای که نمی دونی چه تنشی دارم مننننننننننننننننننننن از روزی که گذاشتم شما رو مهد 2 کیلو کم کردم از استرس خواب ندارم هر روز صبح حالت تهوع دارم از فشار عصبی نمی دونم ولی مجبورم از روزی که می زارمت مهد زودتر از 9 و نیم نیومدم سرکار آخه صبر می کنم بیدار شی خونه مامان جون نیست که چشات و باز کنی و پدرجون و مامان جون و ببینی اونجا مهده البته کلی تحقیق کردم هاااااااااااااااا ولی خوب باز میام و برات می گم فعلا حس ندارم   ...
11 مرداد 1391

راهكار تربيتي- تحريم كودك براي مدت محدود

راهكار تربيتي- تحريم كودك براي مدت محدود كودكان و تحريم آشنايي با يك شيوه تربيتي تحريم كودك، اما براي مدتي محدود از شيوه‌هاي مهم تربيتي، تشويق و تنبيه است. تشويق عامل برانگيزاننده و تنبيه عامل بازدارنده است. شايد تنبيه از نوع بدني يا زباني، به طور موقت رفتار بد كودك را متوقف كند، ولي باعث مي‌شود كودكان باور كنند كه انسان‌هاي بدي هستند و مي‌توانند در آينده بدتر هم بشوند. بنابراين اگر تنبيه خوب و موثر بود، بايد با يك بار جواب مي‌داد؛ در صورتي كه در عمل چنين نيست و برعكس كودك را جدي‌تر و مصرتر به كارهاي بد خود مي‌كند. پس بايد راهبرد و شيوه‌اي ديگر براي فهماندن كار خوب و بد به كودكمان بيابيم؛ راهي كه...
24 تير 1391

عاشقتم دردونه

بخدا عشقي خوردني مامان ديروز داشتم بعد عمريييييييييييييييي شايد از تولد تو تا الان اپيليدي نكرده بودم (آخه ديگه اعصابي برام نمونده) داشتم اپيلاسيون مي كردم تو كنارم بودي و مي خنديدي و با سر و لبخند و بوس ازم اجازه مي خواستي كه دستت بگيري ولي من هم با لبخند و شوخي مي گفتم نه و تو مدام بوسم مي كردي تا اينكه ............... تلفن زنگ زد و من رفتم جواب بدم برام جالب بود كه تو مثل هر دفعه نپريدي كه روم و برگردوندم چي ديدم ؟ ؟ خوشبختي يعني همين خدايا شكرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت   ...
21 تير 1391