روز اول بي مامان جون
روز اولي كه مامان جون نبود بخير گذشت 4 شنبه عصر وقتي مامان جون و پدر جون داشتن مي رفتن سر راه ما رو گذاشتن خونه خاله جون زري تا شب اونجا باشيم صبح من برم سركار و وقتي برگشتم بريم مولودي. ظهر كه برگشتم ديدم صدرام امروز پسر آقايي بوده و خيلي اذيت نكرده و فقط پي پي آنچناني .... كه شرمنده خاله جون شدم. عصر كه رفتيم مهموني و خوش گذشت و شب برگشتيم خونه. راستي خاله جون كلي فيلم از ادا بازي و بلند خنديدن و گرفتن قاشق توسط صدرا و .. كلا شيرين كاري هاش گرفته بود. امروز كه بخير گذشت.....
نویسنده :
فهیمه
12:50
لج بازي و عادتهاي زشت(گاز گرفتن)
اين نكات مهمي كه توي تاپيك تربيت مي خونم اينجا مي زارم تا در صورت لزوم گيج نشم مديريت محترم تاپيك تربيت ممنونم دوست عزيزممممممممممم لجبازي در كودكان چيست؟ لجبازي يكي از رفتارهاي ناسازگار است و عبارت از پافشاري بر روي عقيده خود و مخالفت با ديگران است. لجبازي در حدود سن يكسالگي شروع شده به تدريج افزايش مي يابد و در حدود 2 تا 3 سالگي به اوج خود مي رسد. تظاهرات لجبازي در كودكان به چه صورتهايي ميباشد؟ لجبازي به صورت سرپيچي از درخواستهايي كه حتي ممكن است مورد علاقه كودك باشد. سرپيچي از دستورات ديگران، آسيبرساندن به خود( گريه كردن، فرياد كشيدن، گاز گرفتن، ناسزا گفتن، خو...
نویسنده :
فهیمه
10:19
يك قرار ني ني سايتي
وقتي خاله افسانه توي كلوپ گفت مي خواد بياد مشهد نمي دوني چقدر خوشحال شدم تا اينكه ديدم خبري ازش نيست جويايي احوالشون شدم ديدم يوناي گل مريضه قرار شد خاله افسانه بگه قرار كي باشه. مشخص شد شنبه با خاله هدي مديريت قرار تماس گرفتيم و گفتيم ما شنبه مي تونيم قرار بزاريم هماهنگي با شما. ساعت 6 قرار گذاشتيم قسمت بانوان پارك ملت كه دوستان كم لطفي كردن و فقط من و خاله افسانه و خاله هدي و سيما جون اومديم جاي همه بسيار خالييييييييييييييييي خيلي خوش گذشت. عكسها ادامه مطالب قرار ني ني سايتي عكسها به ترتيب از راست به چپ: ياسين.آنيتا.صدرا.يونا يونا در حال خوردن توت يوناي متعجب خاله يوناي جيگ...
نویسنده :
فهیمه
12:39
بازي بازي رنگ بازي
چند وقت پيش براي دردونه ام گواش آوردم و نقاشي كشيد خيلي دوست داشت ولي بخاطر كثيف كاريش و استرس خوردن مواد شيميايي زود جمع كردم. كمي گريه كردي ولي سرت و گرم كردم و فراموش كردي؟ چند وقت پيش خاله افسانه يك ايده داد كه خيلي واسه ايده اش دعاش ميكنم چون اينقدر ذوق زده بودي كه من همش مي بوسيدمت و از خنده هاي تو خنده مي كردم. ايده خاله افسانه رنگ بازي با رنگ خوراكي (مقداري ماست + زعفرون يا زردچوبه يا آب لبو آب سبزي و يا هرچيز خوردني رنگ داري) من با رنگ خوراكي ويلتون و زعفرون برات ماست رنگ رنگي درست كردم و يك قلمو حالا ميريم حمام و شروع رنگ بازي و حالا شروع به نقاشي مي كنيم: اين دستها بوسيدن...
نویسنده :
فهیمه
12:12
يك سفر بي برنامه
هفتم خرداد 84 بود كه ازدواج كردم دقيقا 7 سال پيش هفتم خرداد 91 هفت سال مي شه كه ازدواج كرديم (موضوع همون 7 مقدس) و امسال پسرم هفتم خرداد 15 ماهه شد. واسه همين تصميم گرفتم هم 7 خرداد 7 مين سال ازدواج و جشن بگيرم و هم 15 ماهگي دردونه رو. البته قرار بود بابايي رو سورپرايز كنيم كه بعد اون ما رو بيشتر سورپرايز كرد . سورپرايزشم يك مهموني جوونانه بود كه خيلي خوش گذشت(وبلاگ خودمون ريزش و گفتم) فقط واسه قشنگي وب و ديدن زحماتم هههههههههه كه همون شب تصميم گرفتيم تعطيلات و بريم ششششششششششششششششمال اين عكسهاي مهموني خودموني 7 خرداد دردونه و كيك و فوت و تولد كه عاشقشششششششششششششه صدرا و گلسا (دختر خاله م...
نویسنده :
فهیمه
10:02
آخ بميرم برات
آخ مامان بميره براي دردونه اش بميرم كه بد جور سرما خوردي آخه هواي مشهد متعادل نيست از خونه كه ميايي بيرون هم بايد چتر برداري و هم لباس اضافه در پايان هم بميري از گرما مدتيه روزها هوا فوق العاده گرم و شبا سرد مي شه شايد اين دليل سرما خوردگي شديدت باشه سرفه مي كني بدجور بردم دكتر آموكسي سيلين داد تقريبا داشت تموم مي شد كه تو خوب نشدي مجددا براي بي خوابي هات و سرماخوردگيت بردم كه دكترت گفت بايد تحويلت بگيريم 2 تا آمپول نوش جان كني واي كه من اشك توي چشمام حلقه زد خداي من دردونه ي من آمپول اي خداااااااااا اين طوري بود كه توي 15 ماهگي اولين آمپول عمرت و خوردي مامان بميره براتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
نویسنده :
فهیمه
11:49
سفرنامه نوروزي (تنكابن)
هفته دوم فروردين از خونه عزيز جون حركت كرديم به سمت خونه عمه جون تنكابن. اونجا هم خيلي خوش گذشت و كلي عيدي گرفتي و حسابي عمه رو اذيت كرديم. كه ممنونيم ازشون. دردونه در گليجان فقط عكس در ادامه صدرا در وسط جاده صدرا در حال دكي كردن در وسط خيابان صدرا شاد شاد در سفر نورورزي صدرا بالاي بالا صدرا و ددي صدرا و نارنج صدرا و دايي صدرا و مامان جون صدرا به دنبال مرغ و سگ و خروس مامان مامان صدرا...........مامان صدرا............خاله صدرا عشق من اينجا هم بام سبز لاهيجان واي كه چقدر سرد بود و خوش گذشت اينجام ساحل رودسر ...
نویسنده :
فهیمه
12:12
دلم ميگيره برات
دردونه شيرين من چند روزه حال نداري دلم ميگيره وقتي اون سياهي چشمات بي حالن وقتي جيريجرك خونه ام بي صداست وقتي صدات مي كنم و يواش ميايي پيشم خيلي شيرين شدي خيليييييييييي تا مي گم چندكيلويي ميري روي ترازو بلند داد مي زني ده مامان و چندتا دوست داري ده بابا .....ده بقيه ...دو ساعت چنده ؟ده همه چي برات شده ده!!!!!!!!!!!!! اعداد فقط 1 و 2 رو ياد داري وقتي مي گم يك، يك انگشتت و نشون ميدي و وقتي مي گم 2 اون يكي انگشت دست ديگه رو هم نشون مي دي الهييييييييييي من فدات بشم دردونه وقتي نقاشي مي كني مي گم يك ، يك خط مي كشي و وقتي دو يك خط ديگه كنارش اضافه مي كني و ميري صفحه بعد. واي كه خدا مي دونه چقدر عاشق اينكارهاتم من هم...
نویسنده :
فهیمه
11:36