ی خاطره جالب
طی آموزشهای که باید توی این سن یاد بگیریم
داشتم سعی میکردم بهت از خیابون رد شدن و یاد بدم
گفتم ببین مامان
اول به چپ نگاه کن
بعدش به راست نگاه کن
اگه ماشین نیومد
از خیابون گذر کن
متوجه شدی پسرم؟
ی نگاهی با توجه به من کردی و گفتی خوب اگه از پشت بیاد چی؟؟؟
این مـــــن
این پسرم
یا دیروز رفته بودیم کوهسنگی
بچه ها میخواستن برن سمت وسایل بازیش و من اجازه نداده بودم صدر رو ببرن
چون مشهد خیلی شلوغه و کلی مهمون داریم تو شهرمون
خلاصه هر کار کردن صدرا بیخیالشون نمیشد
هرجا میرفتن دنبالشون بود
گلسا دختر خاله ام به صدرا گفت
صدرا بدو برو از مامانت پول بگیر بستنی بخریم
صدرا با اخم و صدایی بلند گفت
گوسا نمیخواد اینقدر کلک بزنی منم میام تاب بازی
آقا ی دفعه جمع منفجر شد از خنده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی