مامان جون ممنونيم ازتون
واي پسرم مامان جون فردا مي خوان برن تهران دامادي پسر عمه معصومه
از طرفي خوشحاليم و از طرفي ناراحت نمي دونم تورو چكار كنم
صدراجون من هنوز دين خودم و به مامان جون ادا نكردم كه بخوام بخاطر زحمتهايي كه براي تو هم مي كشن از شون تشكر كنم پس خودت مي دوني و مامان جونت آخه هيچطوري قابل جبران نيست زحمتهايي كه واسه مامانت و الان واسه خودت مي كشن.
پس سعي كن پسر خوبي باشي و كمي از زحماتشون و جبران كني اين هفته كه مامان جون نيست ميفهمي چه گوهري رو الان نداري كه همش مواظبت باشه
اين روزا مامان جون همش در حال عكس گرفتن ازت آخه خيلي دلتنگت مي شن
البته خاله ها گفتن بيارش پيش ما ولي نمي شه آخه چون خيلي بلا شدي نمي دونم البته از رويا جون خواهش كردم كلاس نداشت بياد پيشت منم سعي مي كنم زود زود زود بيام خونه با مهد جاي خونه هم صحبت كردم كه اگه ديگه چاره اي نداشتم بزارمت اونجا اي خدااااااااااااااااااااااااا
خدايا خودت مواظب گلي كه بهم دادي باش
بزار از كارايي كه ديروز كردي بگم:
ديروز بابا رو كم ديدي
آخر شب كه چشات و باز كردي و بابا رو ديدي دوباره قيافه ات ديدني شد و بابا كلي قربون صدقه ات رفت كاملا معلوم بود كه دلتنگ بابايي تا دايي جون اومد سمتت روت كردي پشت بابا و جيغ مي زدي كه از بابا نگيرنت كه با اين كارت اولين نفر كه گرفتت خود من بودم هههههههههه
امروز صبح هم باهم داشتيم مي خنديديم و ادا اطوار در مي آورديم و من داشتم حاضر مي شدم كه تا من مقنعه ام و سرم كردم دوباره اين طوري شدي