صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ما صدرا

دلم ميگيره برات

1391/2/31 11:36
نویسنده : فهیمه
1,114 بازدید
اشتراک گذاری

دردونه شيرين من چند روزه حال نداري

دلم ميگيره وقتي اون سياهي چشمات بي حالن

وقتي جيريجرك خونه ام بي صداست

وقتي صدات مي كنم و يواش ميايي پيشم

خيلي شيرين شدي خيليييييييييي

تا مي گم چندكيلويي ميري روي ترازو بلند داد مي زني ده

مامان و چندتا دوست داري ده

بابا .....ده

بقيه ...دو

ساعت چنده ؟ده

همه چي برات شده ده!!!!!!!!!!!!!

اعداد فقط 1 و 2 رو ياد داري

وقتي مي گم يك، يك انگشتت و نشون ميدي و وقتي مي گم 2 اون يكي انگشت دست ديگه رو هم نشون مي دي

الهييييييييييي من فدات بشم دردونه

وقتي نقاشي مي كني مي گم يك ، يك خط مي كشي و وقتي دو يك خط ديگه كنارش اضافه مي كني و ميري صفحه بعد.

واي كه خدا مي دونه چقدر عاشق اينكارهاتم

من هميشه غصه مي خوردم كه چرا برات تخت نوجوان گرفتم

ديروز خونه خاله مليحه توي اتاق امير بودي هي اشاره كردي به فوتبال دستي من هم بي تفاوت

يك دفعه ديدم بلههههههههههههه آقا خودش و انداخت توي تخت

الهيييي من فدات شم

يا ديشب با بابايي داشتيم آشپزخونه رو تميز مي كرديم

30 ثانيه نشد كه از تو غافل بوديم تا برگشتم ديدم روي ميز نهارخوري هستي

داشتم شاخ در مياوردم

نمي دونم چطوري رفتي بخدا

آخه صندلي جايي نداره

نمي دونم بخدا

ولي تقريبا از ديوار راست ميري بالا

در راستاي شناخت لوازم آرايش گير روژ بودي

برش مي داشتي هنوز من هيچي نگفتم با سر مي گفتي آره؟ يعني برش دارم

اول واسه حواس پرتي من درش و هي باز ميكردي هي مي بستي

يك آينه جلوت گرفتي فكر مي كردي وقتي ما رژ مي زنيم بوسش مي كنيم

هي رژ و بوس مي كردي و هي توي آينه نگاه ميكردي

وقتي ميديدي رنگ نگرفت عصباني شدي و انگشتت كردي توي رژ و زدي به لبات

با يك نگاه توي آينه فهميدي موفق شدي

از چتر مي ترسيدي ولي الان شده دوست صميمي ات مدام مياري و مي گي بازش كنم و ميري زيرش مي گه باوون يعني بارونه

هروقت چشات و باز كني و ببيني من كنارتم بوسم مي كني

صبح بلند شدي و خنديدي و بوسم كردي

داشتم حاضر مي شدم و مي خنديدي و مي گفتي ددر

تا مقنعه سرم كرد گريه كردي و گفتي نه!!!!!!

گفتم بيا بغلم بريم ددر

گريه كردي و گفتي نه

الهي من بمييييييييييرم واي كه چقدر دلم برات ميگيره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

فرانک مامان النا
31 اردیبهشت 91 11:50
یعنی حااال کردم اساسی با کارهاش خدا حفظش کنه ......... ------------------------------------------------------ ربط خاصی نداره فهیمه واسه یادآوری خودم نوشتم اخه نمیدونستم سال تولد النا چه حیونی بود .......
مهسا مامان مرسانا
1 خرداد 91 20:21
ماشاالله به این گل پسر...یه یوس اساسی از طرف من بکنش....دلم ضعف رفت با کارهاش.....
مامان ستایش
5 خرداد 91 14:59
الهی قربونش برم من ماشالله به این وروجک ببخشید من چند وقتی خیلی بی حوصله و گرفتار بودم واینترنت هم در دسترسم نبود من آپم مهربون
صبا
7 خرداد 91 11:35
اي جانم ..........قلبونت برم كه خودتو وزن ميكني خاله

فدات شم دلم گرفت كه با مقنعه مامان مشكل داري خاله جونم

يه بووووووووووووووس آبدار واسه تو خوشكل خاله


مرسي خاله جونممممممممممممممممم