صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ما صدرا

روز سوم بي مامان جون

1390/4/19 10:34
نویسنده : فهیمه
1,316 بازدید
اشتراک گذاری

واي ماماني امروز چكارت كنم

آخه روم نمي شه همش همش بزارت اين ور اون ور

كاش تير نبود و سرمون خيلي شلوغ نبود كارهاي مالياتي و اظهارنامه و ماليات برارزش افزوده و ....

خدايااااااااااااااااااااااااااااااااا

ولي چاره اي نبود بابا اصلا با مهد گذاشتنت موافق نبود مي گفت شده خودم تمام روزاش و سركار نرم نمي رم ولي از پسرم مواظبت مي كنم . كارم كه مهم تر از بچه ام نيست!!!!!!!!!!!!!!!!

يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟ به در مي گه ديوار بشنوه؟؟؟؟؟؟؟؟

 

كاش همه تون مي دونستيد بخدا اين طوري واسه منم سخت تره ولي نمي تونم مرخصي بگيرم

واسه همين روزا بهم زنگيدن كه بيا حالا بگم نمي تونم آخه مردم كه مسخره من نيستن

شب زنگ زدم به خاله زري كه اگه فردا كاري نداري و براتون مقدوره و ... صبح صدرا رو بيارم؟

كه خاله جون هم با روي خوش از من و تو استقبال كردن و من صبح زود آژانس گرفتم و از وكيل آباد تو رو بردم كوهسنگي فكر كن(وقتي بزرگ شي مي فهمي چه مسافتي رو مي گم)

به موقع هم سركارم حاضر شدم.ساعت نزديك 12 بود كه خاله مريم زنگ زد كه برم صدرا بگيرم و ببرمش خونه ماماني ؟گفتم واسه چي ؟گفت چون خاله زري براش كار پيش اومد و رويا هم كلاس داره

تا اين و گفت من نفهميدم چطوري زدم بيرون و قبل از همه خودم و رسوندم پيش تو

واي مامان الهي قربونت برم

تا من رسيدم زنگيدم كه خاله مريم نياد و شروع كردم به شيردادنت كه خاله زري هم اومد.

همه تعجب كردن كه چطوري به اين زودي رسيدم

نهار كه خونه خاله جون بوديم و به ايشون زحمت داديم آخه از صبح كه تو حالا هم كه من واي واقعا شرمنده شدم

بعد نهارم كه شما اجازه ندادي مامان استراحت كنه و چون قرار بود فردا رويا جون ازت نگهداري كنه منتظر موندم تا كلاس رويا جون تموم شه و با هم راه بيفتيم بياييم كه ما بريم خونه و رويا جون بره كلاس كاناپلو

كه اين طوريم شد و ما اومديم خونه و روز سومت هم اين طوري گذشت

ببين مامان چقدر به همه زحمت مي ديم چطوري از خجالت اينا در بياييم واويلاااااااااااااااااااااا از دست تو پسر شيطون بلا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فرانک
19 تیر 90 10:36
کاش میشد بچه هامون رو بیاریم سرکار

=========
واقعا
من كه از زماني كه بچه دار شدم بازدهيم اومده پايين
مدام تو فكر صدرام كه الان چكار مي كنه
خصوصا وقتي احساس مي كنم گرسنه است
گريييييييييييه

مامان صدرا(منيره)
19 تیر 90 10:43
سلام فهيمه جون اخييييييي ، ناراحت نباش ولي واقعاً سخته ، راستي شما كجا هستيد؟؟؟ مامان و خواهراي من كه يه صدرا نگه ميدارند يكي ديگه باشه كه ايرادي نداره ، رو من كه نه ولي رو اونا ميتوني حساب كني عزيزم ،‌خودتو ناراحت نكن

=========
الهي بگردمت
دستت درد نكنه
من مشهدم
اومدي زيارت پيش ما هم بيا