سفر به جزیره زیبای قشـــــــــــم
بعد از اون ماجرای از شیر گرفتن
بابا مجید ی سورپرایز برامون ردیف کرد
سفر به قشم
من خیلی مخالف بود چون یک ماه دیگه می رفتیم سفر به شمال و لزومی نداشت
ولی بابا جون خیلی زحمت کشید
ششم بهمن با قطار به همراه خاله میترا و عمو عباس و یسنا کوچولو و خاله فریبا رفتیم خونه خاله فریبا اینا بندر عباس
صدرا در قطار
صدرا و یسنا که قطار رو روی سرشون گذاشته بودن
هر بچه ای بود سمت اینا بود و صدای همه در اومد هههههه
اینم لحظه ورود به بندر عباس(راه آهن)
روز اونجا بودیم بعدش راهی قشم شدیم
به سمت جایگاه قایقها
هرچی صدات کردم با من بیایی از ترس این ماشینهای مسافربر خیره خیره نگاه می کردی
تازه بابا هم میخواست دستت و بگیره قهر میکردی
ولی واقعا چه هوایی بود
در اوج لذت بردن به این هوا یادمون می اومد که الان بهمنه و مثلا زمستون این بیچاره ها تیر و مرداد چه می کنن؟
آقا در قهر بسر میبرن و متنفر از انتظــــــــــــــــــــــــار
ورود به قشــــــــــــــــــــــــــم
3 روز قشم بودیم و چون همه گروهی اومدیم و نظر جمع مهم بود و اکثریت واسه خرید اومدن
بچای دیدن مناظر و آفرینشهای خدا مشغول پاساژگردی شدیم که من خیلی ناراحتم.
بعد ی روز بازی سخت و آب ریختن روی هم و کلی زد و خورد و گریه و زاری
خوابیدن در هتل
اینم در راه بازگشت از قشم به بندرعباس
دعواهای بچه گانه
آرامش در نگاه یسنا و خشم در نگاه صدرا هههههههه
و مجددا برگشتیم به بندر عباس
ادامه دارد ...