ی قرار دوستانه
پس از گذروندن اون مصیبت نامه و بیداری های پی در پی و بهانه گیری ها و ......
کم کم صدرا عادت کرد.
همسر گرام که دید خیلی خسته شدیم پشنهاد ی سفر به جنوب رو داد
ما هم که کلی دوست با مرام توی جنوب داشتیم از خدا خواسته حرکتتتتتتتتت
دوست صمیمی خودم و صدرا اتفاقا مشهد بودن
اول اونا اومدن خونه مون تا بعدش اگه شد ما بریم پیششون که نشد
ولی خیلی خوشحال شدم که بعد از مدت مدیدی آشنایی افتخار دادن و اومدن خونه ما
البته من از اونروز عکسی ندارم و فقط این و از وب دوست عزیز برمیدارم جهت یادگاری
اون روز این دوتا عالمی داشتن با هم
ما هم فقط مواظب جوجه ها بودیم و نشد خودمون دلی از عزا در بیاریم ههههههه
ولی به من و صدرا که خیلی خیلی خوش گذشت
هرچند ی اتفاقاتی باعث شرمندگی من شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی