صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ما صدرا

روز پنجم بي مامان جون

1390/4/21 11:08
نویسنده : فهیمه
882 بازدید
اشتراک گذاری

اين روز ديگه  فرشته مهربون كلاس داشت و نه مي شد تو بري اونجا آخه تولد آيناز جون بود و خاله درگير مراسم شب بود و نه مي شد رويا جون بياد پيشت آخه كلاس داشت

چكار مي شد كرد؟

هيچ مامان سركار نره و از پسرش مواظبت كنه زنگيدم و گفت من صبح نميام و بجاش عصر ميام آخه عصر كسي نيست از صدرا مواظبت كنه .

گفتن باشه ولي عصر كه شد مامان تو رو تنهايي برده بود حمام و خسته بود و از طرفي هم تولد آيناز جون بود و .... خلاصه مامان عصر هم نرفت.

شب رفتيم تولد آيناز جون كه خيلي خوش گذشت و تمام كسايي كه با هم حامله بوديم اونجا جمع بوديم يك صداي گريه اي مي پيچيد كه نگووووووووووووووووووو

تو هم كه خوابت مي اومد و بدخواب شده بودي تا مي خوابوندمت پرنيان گريه مي كرد و بعدش دوباره تو گريه مي كردي و ابولفضل بيدار مي شد و بعدش سينا...خيلي با مزه بود

آخه مامان من و عمه هاي آيناز و زن عموي الهه جون همه با دو ماه فاصله باردار شده بوديم و دكترامون هم يكي بودن حالا هم همه بعد زايمان اولين بار هم رو ديده بوديم و اون مي گفت بچه من شكله كيه و اين يكي مي گفت

خلاصه شام خورديم اومديم خونه و مامان شروع كردن غذاي فرداي پسرش و آماده كنه و ... ساعت 1:30 خوابيد و صبح 5 بيدار شد.

در هر صورت اين روز هم بخير گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

افسون
21 تیر 90 18:06
اخیییییییی سخته.امیدوارم که زود مامان جون برگرده.
فرانک
22 تیر 90 8:03
آبمیوه خوری مثل شیشه شیر هست ولی سر شیشه اش فرق فوکوله
جنسش سرشیشه اش یه کم از سرشیشه ی شیر سختر هست و به جای یک سوراخ از 3 سوراخ تا 6 سوراخ داره .
و وقتی بچه به غذا میاد و میتونه آبمیوه بخوره ازش استفاده کرد . ولی حیف پول واسه این چیزها

=====
ممنون فرانك جون

فرانک
22 تیر 90 13:22