صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

فرشته ما صدرا

آخ بميرم برات

آخ مامان بميره براي دردونه اش بميرم كه بد جور سرما خوردي آخه هواي مشهد متعادل نيست از خونه كه ميايي بيرون هم بايد چتر برداري و هم لباس اضافه در پايان هم بميري از گرما مدتيه روزها هوا فوق العاده گرم و شبا سرد مي شه شايد اين دليل سرما خوردگي شديدت باشه سرفه مي كني بدجور بردم دكتر آموكسي سيلين داد تقريبا داشت تموم مي شد كه تو خوب نشدي مجددا براي بي خوابي هات و سرماخوردگيت بردم كه دكترت گفت بايد تحويلت بگيريم 2 تا آمپول نوش جان كني واي كه من اشك توي چشمام حلقه زد خداي من دردونه ي من آمپول اي خداااااااااا اين طوري بود كه توي 15 ماهگي اولين آمپول عمرت و خوردي مامان بميره براتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
11 خرداد 1391

سفرنامه نوروزي (تنكابن)

هفته دوم فروردين از خونه عزيز جون حركت كرديم به سمت خونه عمه جون تنكابن. اونجا هم خيلي خوش گذشت و كلي عيدي گرفتي و حسابي عمه رو اذيت كرديم. كه ممنونيم ازشون. دردونه در گليجان فقط عكس در ادامه   صدرا در وسط جاده صدرا در حال دكي كردن در وسط خيابان صدرا شاد شاد در سفر نورورزي صدرا بالاي بالا صدرا و ددي صدرا و نارنج صدرا و دايي صدرا و مامان جون صدرا به دنبال مرغ و سگ و خروس مامان مامان صدرا...........مامان صدرا............خاله صدرا عشق من اينجا هم بام سبز لاهيجان واي كه چقدر سرد بود و خوش گذشت اينجام ساحل رودسر ...
6 خرداد 1391

دلم ميگيره برات

دردونه شيرين من چند روزه حال نداري دلم ميگيره وقتي اون سياهي چشمات بي حالن وقتي جيريجرك خونه ام بي صداست وقتي صدات مي كنم و يواش ميايي پيشم خيلي شيرين شدي خيليييييييييي تا مي گم چندكيلويي ميري روي ترازو بلند داد مي زني ده مامان و چندتا دوست داري ده بابا .....ده بقيه ...دو ساعت چنده ؟ده همه چي برات شده ده!!!!!!!!!!!!! اعداد فقط 1 و 2 رو ياد داري وقتي مي گم يك، يك انگشتت و نشون ميدي و وقتي مي گم 2 اون يكي انگشت دست ديگه رو هم نشون مي دي الهييييييييييي من فدات بشم دردونه وقتي نقاشي مي كني مي گم يك ، يك خط مي كشي و وقتي دو يك خط ديگه كنارش اضافه مي كني و ميري صفحه بعد. واي كه خدا مي دونه چقدر عاشق اينكارهاتم من هم...
31 ارديبهشت 1391

خدايا من مادرررررررررررررررم

مادر بودن يعني . . . مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو ، صبوري مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ، دلواپسي مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي كودكانه تو ، بيداري مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي كه عمري به پاي باليدن تو چروك شد مادر يعني بهانه در آغوش كشيدن زني كه نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن . .خدايا منم لايق دونستي واي كه چه سختي شيرينيه اين دومين ساله كه من طعم مادر بودن و حس مي كنم واي كه چه شرينيه وقتي يكي با احساس مي گه ماما وقتي از روي بي حوصلگي مي گه ممممممممممممممامااااااااااااااااااااااا وقتي باباش دم گوشش مي گه مامان و با ناز صدا كن و اون داد م...
28 ارديبهشت 1391

سفرنامه نوروزي (سي سنگان)

ببخش خيلي دير شد دردونه اين دومين سفرت بود از مشهد راه افتاديم سمت لاهيجان خونه عزيز جون اينا اين سفرنامه مربوط به ساحل سي سنگان مي شه كه خيلي قشنگ بود يك استراحت كرديم و نهار خورديم و ادامه راه يا علي  عكسها ادامه مطالب       شروع سفر صدرا در كنار ساحل صدرا و مامان قبل از سوار شدن به قايق صدرا و بابا خانواده سه نفري ما صدرا و عمو ميلاد صدرا بعد از سوار شدن به قايق كه قصد پياده شدن نداشت و قايم شده بود. و باز هم صدرا و هاپو كه پدر هاپو رو در آورد و بعدش اسب سواري كه خيلي حال كردي   صدرا در كنار ساحل و ماسه بازي ...
26 ارديبهشت 1391

خدايا

ديروز دنيا رو در آغوش گرفتم و دنيا در دستان من بود نمي دونم دنيا اينقدر كوچيكه يا دستهاي من بزرگن ولي هرچي كه هست شيرينه ديروز از صبح تا شب با هم بوديم با هم چشامون و باز كرديم.............. با هم دست گردني خوابيديم با هم صبحانه خورديم....................با هم توپ بازي كرديم با هم نهار درست كرديم...............با هم ميوه خورديم با هم گل يا پوچ بازي كرديم.........با هم خنديدم باهم با جوجه هات بازي كرديم....با هم نقاشي كشيديم با هم حرف زديم..............با هم غذا درست كرديم باهم باهم باهم فقط من و تو خيلي خوش گذشت حال كردم شب هم با بابايي و يسنا اينا رفتيم بند گلستان و قايق سواري و قصر بادي و توپ بازي و ......
18 ارديبهشت 1391

سال نو مبارك

حافظ گشوده ام و چه زيباست فال تو ........... حتما قشنگ مي شود امسال حال تو با آن زبان فاخر و ايراني و اصيل   ............... فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو. امسال با همه سالها فرق داشت پارسال اين موقع پيشم بودي ولي همش دل درد و گريه و .. كلافگي ولي من پيشت بودم تمام اين 24 ساعت امسال نه آقا شدي......... بزرگ شدي راه ميري.......... .فوضولي مي كني و .شيريني مي خوري............. سيب گاز مي زني خيلي خوبه ولي من  7 ساعت در روز پيشت نيستم سال ديگه ............... 10 سال ديگه............ 20 سال ديگه........... نمي دونم خدايا خودت نگهدار دردونه من باش اين از 7 سين امسالم ببخش ديگه سر سري شد آخه ق...
7 ارديبهشت 1391