ی قرار دوستانه
پس از گذروندن اون مصیبت نامه و بیداری های پی در پی و بهانه گیری ها و ...... کم کم صدرا عادت کرد. همسر گرام که دید خیلی خسته شدیم پشنهاد ی سفر به جنوب رو داد ما هم که کلی دوست با مرام توی جنوب داشتیم از خدا خواسته حرکتتتتتتتتت دوست صمیمی خودم و صدرا اتفاقا مشهد بودن اول اونا اومدن خونه مون تا بعدش اگه شد ما بریم پیششون که نشد ولی خیلی خوشحال شدم که بعد از مدت مدیدی آشنایی افتخار دادن و اومدن خونه ما البته من از اونروز عکسی ندارم و فقط این و از وب دوست عزیز برمیدارم جهت یادگاری اون روز این دوتا عالمی داشتن با هم ما هم فقط مواظب جوجه ها بودیم و نشد خودمون دلی از عزا در بیاریم ههههههه ولی به من و صدرا که خیلی خیلی خوش گذش...
نویسنده :
فهیمه
12:57