صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

فرشته ما صدرا

شيطون بازي

صدرا خيلي بلا شده همش دلش مي خواد غلت بزنه و از اين طرف به اون طرف بره البته از يك طرف مي تونه غلت بزنه از سمت چپ با كمك مي تونه كه به بابايي مي گم كمكش نكن بزار اگه يك طرفش و بستيم نتونه بره كه اونم بي فايده است چون بلاتر از اين حرفاست حتي وقتي دورش رو با بالشت مي بنديم هم بعد چند ساعت و مرحله به مرحله بالشت و رد مي كنه يا اين قدر تكون مي خوره كه از بالشت دور مي شه يا خودش كم كم وسط بالشت مياد و از اون طرف ميخواد بيفته كه صداي پيشي مانندش همه رو مي كشونه طرفش.كه اگه بخوام بلندش كنم جيغ مي زنه و صورتت و ليس ههههه خوابيدنيش ديدني شده توي تختش اين قدر تكون مي خوره وقتي مي بينه دورش بسته است جيغ مي كشه نگاش كه مي كنم مي بينم خوابه........
18 تير 1390

روز دوم بي مامان جون

خدا رو شكر جمعه بود و من و بابا و خاله تهمينه خونه بوديم. ماشالله صبح كه ساعت 11 آقا صدرا از خواب بيدار شدن و تا 12 بيدار و باز 12 خوابيد و 6 عصر بلند شد فقط اين وسطا واسه شير يه تكوني مي خوردن. عصر هم خاله تهمينه رو كثيف كرد و .... شب هم بابايي گفت پسرم امروز همش خونه بوده بهتر بريم پارك!!!!!!!!! منم زود حاضر شدم و رفتيم البته خاله امتحان داشت و خونه موند اول رفتيم يه دوري زديم و بعدش تصميم گرفتيم بريم بستني بخوريم جاتون خالي تا بستني رو آورد اولين قاشق كه رفت آقا صدرا دهنش و مزه مزه كرد و صداهاي جور واجور (شبيه بچه گربه) از خودش درآورد كه مامان بابا منم هستم ديد نه آبي از ما گرم نمي شه زد زير گريههههههههههههههههههه كه منم...
18 تير 1390

خوابیدن صدرایی

  لالالالا گل پونه                       بابات رفته در خونه         لالالالا گلم باشی                   همیشه در برم باشی لالالالا گل آلو                         درخت سیب و زردآلو         لالالالا گلی دارم      &...
16 تير 1390

مامان جون ممنونيم ازتون

واي پسرم مامان جون فردا مي خوان برن تهران دامادي پسر عمه معصومه از طرفي خوشحاليم و از طرفي ناراحت نمي دونم تورو چكار كنم صدراجون من هنوز دين خودم و به مامان جون ادا نكردم كه بخوام بخاطر زحمتهايي كه براي تو هم مي كشن از شون تشكر كنم پس خودت مي دوني و مامان جونت آخه هيچطوري قابل جبران نيست زحمتهايي كه واسه مامانت و الان واسه خودت مي كشن. پس سعي كن پسر خوبي باشي و كمي از زحماتشون و جبران كني اين هفته كه مامان جون نيست ميفهمي چه گوهري رو الان نداري كه همش مواظبت باشه اين روزا مامان جون همش در حال عكس گرفتن ازت آخه خيلي دلتنگت مي شن البته خاله ها گفتن بيارش پيش ما ولي نمي شه آخه چون خيلي بلا شدي نمي دونم البته از رويا جون خواهش كردم ...
15 تير 1390

اولين غذا

ماماني بعد از اينكه بردمت مركز بهداشت و گفتم شيري كه براش مي زارم كمه (آخه دوشيدن شيرخيلي سخته)مي شه بهش شير خشك بدم البته اگه دير بيام و پسرم گرسنه باشه گفت نهههههههههه سعي كن شير خشك ندي و بجاش بهش اگه ديدي خيلي گرسنه و نا آرومه غذاي كمكي رو بدي.آخه مركز بهداشت گفت از لحاظ رشد تكاملي هم خيلي خوب و باهوشه اينكه قشنگ قاشق و مي شناسه و با ديدن خوردن ما آب دهنش راه مي افته و اداي خوردن ما رو در مياره مي شه شروع كرد بدين ترتيب تو وارد مرحله جديد از زندگيت شدي و ديروز اولين قاشق و دهنت گذاشتم   بدين ترتيب تو وارد مرحله جديد از زندگيت شدي و ديروز اولين قاشق و دهنت گذاشتم اونم لعاب برنج. مركز گفت اول لعاب برنج و بعدش بقيه و طبق يك دف...
13 تير 1390

پسرم وبلاگ جديدت مبارك

سلام مامان جون به درخواست خاله ها وبلاگ جديدت اين شده و اميدوارم خاطرات خوبي رو اينجا برات به ثبت برسونم خاله ها براي ديدن عكسها و خاطرات قديم تر پسرمون اينجا بريد: http://donya3nafari.blogfa.com/ كه از حالا به بعد واسه ثبت خاطرات سه نفريمون استفاده مي شه نه فقط آقا صدرا. واسه آشنايي بهتر اينم صدراي ما ...
12 تير 1390