صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ما صدرا

ولنتاين

دردونه ي كوچك خونه ي ما.. صدرا تمام داشته هایم را به پایت خواهم ریخت ، اگر آن باشی که می خواهم . " مـــــرد " بودنت را می خواهم ، همچون پدرت . می خواهم که باقیمانده ی پدرت باشی ... همین.................. تقديم به دو عشق زندگيم همسر خوبم مي دانم كه مي داني عاشقانه دوستت داريم ♥     ميدونم كه خيلي مامان تنبلي داري و با كلي تاخير داره برات ميگه ولي بازم مي گه ما هر سال روز سپندارمزگان رو جشن ميگيريم.كه امسال مصادف با 5 اسفند بود . امسال هم همين طور با اين تفاوت كه امسال يك عشق ديگه توي خونه مون داريم يك پسر خوردني شيطون واسه امروز كلي تدارك ديدم بيسكويت درست كردم. باور نداري ببين &n...
22 اسفند 1390

صدرا و 11ماهگيش

١١ ماه مي گذره چه زود دير شد   هر روز شيرينتر مي شي..... رسما از نیمه دی ماه یعنی پایان ١٠ ماهگی راه افتادي از ديوار راست بالا ميري همه چي ميخوري بازه كلماتت خيلي زياد نشده مهمترين كاري كه بهت ياد داديم: (نه گفتن را به كودكانمان بياموزيم) توهم خيلي ناز مي گي نه خاله جون كه لباس مي پوشه بره بيرون ميگي نه خاله ميگه من برم خيلي ناز ميگي نه خیلی بلا و خوردنی شدی   کیک ١١ ماهگیهم پدر پزه هههههههههههه مامان قربون ذوق زدنت   اينجا هم مي خواي شمعها رو فوت كني   واي مامان دهنم آب افتاد بزار برش بزنم و بخورممممممممممممم ...
20 اسفند 1390

دلتنگي هاي مادر شاغل

خدای مهربان من ! تو از عمق تمنای من ! تو از عمق نیاز من آگاهی !...  ای بی کران مهربان...  عاجزانه و ملتمسانه از تو میخواهم همراه کودکم  باشی... در لحظه لحظه زندگی اش بهترین  ها را به او هدیه کنی تو را سپاس برای تمامی مهربانی ها و نعمتهایت ! تو را سپاس برای همه ی عشق و محبتت ای نازنین یگانه. بی نهایت سپاس خدای من ! من ..................! چشم براه لحظه ای هستم که تو را مثل همیشه سپاسی ژرف بگویم و بیش از پیش ایمان بیاورم که تنها دستان پر قدرت توست که هدایت میکند زندگی مرا ! منی که   تنها امیدم همیشه مهربانی تو بوده ! &nbs...
8 اسفند 1390

ي مامان تنبل

ببخش دردونه كه دير به دير ميامو آپ ميكنم خيلي سرم شلوغه از يك طرف از طرف ديگه كارهاي ديگه كه ني ني ها ميكنن تو خيلي وقت پيش ميكردي و گفتم واسه همين تنبلم هههههههههههههههههه    
2 اسفند 1390

واي خداي من كجايي؟

الان كه دارم اين و مي نويسم اشكم داره ميريزه خيلي داغون شدم از شنيدن اين خبر انار فرشته كوچلويي كه همه براش دعا كرديم ديگه خوب شد خودش خوب خوب شد ديگه هيچ دردي نداره جاش راحته ولي............... خدا مي دونه مامانش چي مي كشه خدا مي دونه باباش چي مي كشه خدا ميدونه اون شبي كه تنها اومدن خونه و جاش خالي بود چيكشيدن خدا مي دونه شمع تولد 2 رو چه كردند و خيلي چيزها كه ما نمي دونيم وفقط خدا ميدونه فردا میریم تا با همه لحظه هایی که صدای خنده انار بود و شادی و شیطنت هاش خداحافظی کنیم..تا جسم درد کشیده و خسته اش رو به سرمای خاک بسپاریم..فردا میریم تا انار رو ببریم خونه جدیدش...فردا میریم تا عروسک های انار رو آروم کنیم...فردا میریم...
5 بهمن 1390

عقيقه

بنام خدا و به یارى خدا، خدایا این عقیقه از طرف صدرا است گوشتش بجاى گوشت او و خونش به خون او و استخوانش به استخوان او خدایا قرارش ده نگهدار و محافظتش فرما از تمام بلايا ماماني عمه جون هرسال اربعين نذري دارن پارسال توي شكمم بودي اين موقع بابا مجيد نذر كرد سال ديگه انشالله صحيح و سالم پيشمون باشي عقيقه كه خواستيم بكنيمت گوشتش و بياريم واسه اين مراسم.........واسه همين بابا مجيد 5 شنبه سركار نرفت و 5 صبح رفت بازار گوسفندها تا يك گوسفند سالم وخوب بخريم و ببريم وعقيقه ات كنيم. اينم صدرا كنار گوشت عقيقه شده توي ديگ شله مشهدي صدرا كنار حبوبات آماده شده جهت شله صدرا و مامانش مشغول هم زدن شله ببخش بي كيفيته هم ...
3 بهمن 1390

برف

واي ماماني عاششششقتم كه با ديدن برف دست ميزني تند تند مي گي بف بف واسه همين ديروز برديمت توي برفها صدرا و بابايي در برف قربونت برم كه اصرار داري خودتتوي برفها بايستي واسه همين بابا ميخوابوندت توي برف تا سير بف بشي عزيزم و مي زاريمت تا پاتيناژ تمرين كني هههههههههههه در پايانم برميگرديم خونه ...
18 دی 1390

خدايا ......خدايا

خدايا تو رحيمي..........خدايا تو رئوفي..........خدايا تو رحماني خدايا تو ستاري.........خدايا تو غفاري خدايا خودت با رحمانيت و رحيميتت انار كوچلو رو به مامانش اينا برگردون انار كوچلو دختر گل و نازي كه توي ي اتفاق وحشتناك با اب جوش سوخته و وضعيت خيلي بدي داره تورو خدا براش دعا كنيد روي سينه اش سوختگي بدي داره كه عفونت كرده در ضمن خونريزي داخلي هم داره خدايا خدايا انار و خانواده اش و از اين امتحان سربلند بيرون بيار خدايا خودت انار به آغوش خانواده اش برگردون آميييييييييييييين   دوستان اكثرتون مادريد ومي فهميد پس از ته دل دعا كنييييييييييييد
18 دی 1390

صدرا و ده ماهگيش

خدايا شكرت ممنونم ازت بخاطر دادن چنين گلي كه من احساس مادر بودن ميكنم 10 ماه از حضورت در كنار ما مي گذره هر روز شيرينتر و شر تر از پله ها پايين بالا ميري كه مامان جون كه خونش ودوبلكسه مجبور به تهيه در شدن از روروئكت ميري بالا و روي سينيش مي شيني از  مبل ميري بالا وقصد رفتن از پشتشم داري هر روز شرتر وشيرينتر مي شي واي دهنم آب افتاد دلم به تاب تاب افتاده مامان قربون خنديدنت بشه با ادا در آوردنات قربون كوبيدنت روي ميز مامان دست بزن.هوراااا قربون نگاه متعجبانه ات به ما كه داريم براي ي لحظه صبر كردن وخنديدنت تلاش ميكنيم فداي مرواريدات اينجام كه طبق عادت بالا رفتنت تا چشم چپ...
14 دی 1390

صدرا و شب يلدا

شب يلداي امسال اولين شب يلداي عمرت بود گلم به 100 يلدا الهي زنده باشي انار وسيب و انگور خورده باشي اگر يلداي ديگر من نباشم تو باشي و تو باشي و تو باشي شب خونه خودمون عكسهامون وگرفتيم و با گيفتات راهي خونه ماماني (مادربزرگ من) شديم همه خاله ها وبچه ها بودن خيلي خوش گذشت. فرداش اومدم عكسها روبريزم توي كامي ديدم واي من باز نمي كنه كلي تلاش كردم بي فايده بود با رم ريدر كل دوربين و فرمت كردم بعدش با لباست چند تا عكس ازت انداختم گرييييييييييييييييييه   ...
14 دی 1390