ديروز وقتي خوابيدي گذاشتمت روي تخت خودمون خودم هم كنارت بود يك دفعه با خودم گفتم تا خوابيدي برم سوپت و برات درست كنم هنوز 5 دقيقه از رفتن من توي آشپزخونه نگذشته بود كه يه دفعه......... هنوز زماني نگذشته بود كه ديدم صداي خفيفي از توي اتاق مياد با سرعت اومدم سمت اتاق چي ديدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ديدم روتختي و صدرا روي تخت نيستن!!!! صدرا كجاست پايين تخت لاي روتختي گير كرده. اينقدر غلت زده كه روتختي رو جمع كرده و از روي تخت هم افتاده پايين با بدبختي تو رو اون تو پيدا كردم و درت آوردم تا من و ديدي يه ذوقي زدي ولي من مردم مدام نگاهت مي كردم . فقط پشتت كمي كبود شده الهي بميره مامان پ.ن.1: مامان جون 6 سال در چنين ...