صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ما صدرا

شلوغ كاري

وقتي ميرم توي آشپزخونه و صدرا هم مثل جوجه ها پشت سرم مياد و ميره زير ميز و پايه قابلمه و مي گيره و دست به پياز سيب زميني مي زنه چاره اي نيست جز اينكه بيام بيرون و به كارم برسم وقتي ي لحظه ميرم و بر مي گردم چي ميشه؟ وقتي خرابكاري مي كني و دعوات مي كنم وقتي دعوات مي كنم بهت مي گم جمعشون و تو هم سعي مي كني خرابكاريت و درست كني و با كمك بابا جون موفق مي شي ههههههههههه ...
5 آبان 1390

برگشت از سركشي داخل آشپزخونه

اون دفعه بهت گفتم كه چطوري رفتي توي آشپزخونه بعد كه دقيق همه جا رو وارسي كردي برگشتي بيرون الهي مامان قربونت بره گلمممممممم مرحله به مرحله عكس گرفتم ازت بجز صحنه اي كه كج ميايي محتاط مامان آخيش بالاخره موفق شدم ...
5 آبان 1390

لالايي

لالا لالا گل شیری یه روز از پیش من میری جوون میشی,قوی میشی سراغ از من نمیگیری                           لالا لالا گل سوری                                                     نکن از مادرت دوری          &nbs...
26 مهر 1390

29 شهريور

پسرم ميدوني امروز چه مناسبتي داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تولد بابا مجيده بابايي تولدت مبارك..................... در اي چراغ خونه !مرد دريا ،مرد بارون                با توزندگي يه باغه، بي تو سرده مثل زندون                               هرچي دارم از تودارم تو بهار آرزوها                          &nb...
13 مهر 1390

صدراي 7 ماهه

7/7 فرشته ما 7 ماهه شده 7 خرداد عقد كرديم 7 آذر رفتيم خونه خودمون 7 اسفند خدا بهترين هديه اش رو بما داد خيلي جيگر شدي خلي جيگر شدي همه اش از خودت صدا درمياري طوري كه نمي شه يه برنامه رو ديد بابا و مامان و علي و دكي هم ميگي تا چشم چپ كنيم دستت و از مبل گرفتي و بلند مي شي واسه 5 ثانيه بدون كمك مي ايستي ديگه غذا خور شدي هنوز نمي زارم بشيني از دندوناتم خبري نيست خلاصه اينكه خوردني ما شدي بمناسبت 7 ماهگيت من و بابايي برات پارك بادي خريديم توش مي ايستي و يه دفعه خودت و مي اندازي و جيغ مي كشي و مي خندي يا از قسمت وسطش دكي دكي مي كني خيلي كارا كه الان يادم نيست انشالله 70 ساله بشي ...
13 مهر 1390

اندر حكايت سركشي آقا صدرا

ماماني از وقتي 4 دست و پا مي كني خيلي بلا شدي به همه جا سرك مي كشي خصوصا آشپزخونه اينم حكايت تلاشت براي رسيدن به دمپايي و آشپزخونه و ............ كمك گرفتن واسه بلند شدن ديدي چقدر بلا شدي؟ ...
11 مهر 1390

صدرا و خطرات

ديروز وقتي خوابيدي گذاشتمت روي تخت خودمون خودم هم كنارت بود يك دفعه با خودم گفتم تا خوابيدي برم سوپت و برات درست كنم هنوز 5 دقيقه از رفتن من توي آشپزخونه نگذشته بود كه يه دفعه......... هنوز زماني نگذشته بود كه ديدم صداي خفيفي از توي اتاق مياد با سرعت اومدم سمت اتاق چي ديدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ديدم روتختي و صدرا  روي تخت نيستن!!!! صدرا كجاست پايين تخت لاي روتختي گير كرده. اينقدر غلت زده كه روتختي رو جمع كرده و از روي تخت هم افتاده پايين با بدبختي تو رو اون تو پيدا كردم و درت آوردم تا من و ديدي يه ذوقي زدي ولي من مردم مدام نگاهت مي كردم . فقط پشتت كمي كبود شده الهي بميره مامان  پ.ن.1: مامان جون 6 سال در چنين ...
28 شهريور 1390