صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فرشته ما صدرا

ي مامان تنبل

ببخش دردونه كه دير به دير ميامو آپ ميكنم خيلي سرم شلوغه از يك طرف از طرف ديگه كارهاي ديگه كه ني ني ها ميكنن تو خيلي وقت پيش ميكردي و گفتم واسه همين تنبلم هههههههههههههههههه    
2 اسفند 1390

واي خداي من كجايي؟

الان كه دارم اين و مي نويسم اشكم داره ميريزه خيلي داغون شدم از شنيدن اين خبر انار فرشته كوچلويي كه همه براش دعا كرديم ديگه خوب شد خودش خوب خوب شد ديگه هيچ دردي نداره جاش راحته ولي............... خدا مي دونه مامانش چي مي كشه خدا مي دونه باباش چي مي كشه خدا ميدونه اون شبي كه تنها اومدن خونه و جاش خالي بود چيكشيدن خدا مي دونه شمع تولد 2 رو چه كردند و خيلي چيزها كه ما نمي دونيم وفقط خدا ميدونه فردا میریم تا با همه لحظه هایی که صدای خنده انار بود و شادی و شیطنت هاش خداحافظی کنیم..تا جسم درد کشیده و خسته اش رو به سرمای خاک بسپاریم..فردا میریم تا انار رو ببریم خونه جدیدش...فردا میریم تا عروسک های انار رو آروم کنیم...فردا میریم...
5 بهمن 1390

عقيقه

بنام خدا و به یارى خدا، خدایا این عقیقه از طرف صدرا است گوشتش بجاى گوشت او و خونش به خون او و استخوانش به استخوان او خدایا قرارش ده نگهدار و محافظتش فرما از تمام بلايا ماماني عمه جون هرسال اربعين نذري دارن پارسال توي شكمم بودي اين موقع بابا مجيد نذر كرد سال ديگه انشالله صحيح و سالم پيشمون باشي عقيقه كه خواستيم بكنيمت گوشتش و بياريم واسه اين مراسم.........واسه همين بابا مجيد 5 شنبه سركار نرفت و 5 صبح رفت بازار گوسفندها تا يك گوسفند سالم وخوب بخريم و ببريم وعقيقه ات كنيم. اينم صدرا كنار گوشت عقيقه شده توي ديگ شله مشهدي صدرا كنار حبوبات آماده شده جهت شله صدرا و مامانش مشغول هم زدن شله ببخش بي كيفيته هم ...
3 بهمن 1390

برف

واي ماماني عاششششقتم كه با ديدن برف دست ميزني تند تند مي گي بف بف واسه همين ديروز برديمت توي برفها صدرا و بابايي در برف قربونت برم كه اصرار داري خودتتوي برفها بايستي واسه همين بابا ميخوابوندت توي برف تا سير بف بشي عزيزم و مي زاريمت تا پاتيناژ تمرين كني هههههههههههه در پايانم برميگرديم خونه ...
18 دی 1390

خدايا ......خدايا

خدايا تو رحيمي..........خدايا تو رئوفي..........خدايا تو رحماني خدايا تو ستاري.........خدايا تو غفاري خدايا خودت با رحمانيت و رحيميتت انار كوچلو رو به مامانش اينا برگردون انار كوچلو دختر گل و نازي كه توي ي اتفاق وحشتناك با اب جوش سوخته و وضعيت خيلي بدي داره تورو خدا براش دعا كنيد روي سينه اش سوختگي بدي داره كه عفونت كرده در ضمن خونريزي داخلي هم داره خدايا خدايا انار و خانواده اش و از اين امتحان سربلند بيرون بيار خدايا خودت انار به آغوش خانواده اش برگردون آميييييييييييييين   دوستان اكثرتون مادريد ومي فهميد پس از ته دل دعا كنييييييييييييد
18 دی 1390

صدرا و ده ماهگيش

خدايا شكرت ممنونم ازت بخاطر دادن چنين گلي كه من احساس مادر بودن ميكنم 10 ماه از حضورت در كنار ما مي گذره هر روز شيرينتر و شر تر از پله ها پايين بالا ميري كه مامان جون كه خونش ودوبلكسه مجبور به تهيه در شدن از روروئكت ميري بالا و روي سينيش مي شيني از  مبل ميري بالا وقصد رفتن از پشتشم داري هر روز شرتر وشيرينتر مي شي واي دهنم آب افتاد دلم به تاب تاب افتاده مامان قربون خنديدنت بشه با ادا در آوردنات قربون كوبيدنت روي ميز مامان دست بزن.هوراااا قربون نگاه متعجبانه ات به ما كه داريم براي ي لحظه صبر كردن وخنديدنت تلاش ميكنيم فداي مرواريدات اينجام كه طبق عادت بالا رفتنت تا چشم چپ...
14 دی 1390

صدرا و شب يلدا

شب يلداي امسال اولين شب يلداي عمرت بود گلم به 100 يلدا الهي زنده باشي انار وسيب و انگور خورده باشي اگر يلداي ديگر من نباشم تو باشي و تو باشي و تو باشي شب خونه خودمون عكسهامون وگرفتيم و با گيفتات راهي خونه ماماني (مادربزرگ من) شديم همه خاله ها وبچه ها بودن خيلي خوش گذشت. فرداش اومدم عكسها روبريزم توي كامي ديدم واي من باز نمي كنه كلي تلاش كردم بي فايده بود با رم ريدر كل دوربين و فرمت كردم بعدش با لباست چند تا عكس ازت انداختم گرييييييييييييييييييه   ...
14 دی 1390

شري هات پسرم

١٠ ماه از حضور پرشورت توي جمع ما ميگذره هر روز شيرينتر وخواستني تر مي شي شريهات هر روز بيشتر مي شه ديگه نمي شه عكس گذاشت فيلم بايد بزارم برو ببين رفتنت توي ماشين http://www.aparat.com/v/eee7f5aab63a64284ae9dcac26ddbe0393846 اينم بيرون اومدنت كه شلوارت به فرمون ماشينت گير كرده http://www.aparat.com/v/e5770cb454af39aa815ecc4597bf1a3293860 ديروز كه مامان جون داشت خياطي مي كرد توخيلي دقيق نگاه كردي و وقتي كار مامان جون تموم شد... رفتي پات وگذاشتي روي پدال و با زبونت صداي چرخ خياطي رو در آوردي و به هم خنديدي الهي مامان قربون شيرين كاريهات بشه
11 دی 1390

بدون شرح

الهه دختر خاله ام با مامان صدرا اينجا آيناز (دختر الهه جون) با صدرا ماماني من 2 سال و هشت ماه از الهه جون بزرگترم و الان آيناز جون 2 سال و هشت ماه از تو بزرگتره چه جالب نه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
5 دی 1390