صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

فرشته ما صدرا

ماجرای از شیر گرفتن صدرا

خداییش ماجرایی بود صدرا تا 21 ماه و 7 روزگی شیر خورد کامل البته بعد از 18 ماهگی دفعاتش و کم کرده بودم فقط خواب ظهر و خواب شب ولی از شب تا صبح میخورد تااینکه آخرین وعده شیرش و ساعت 5 روز چهارم آذر ماه 1391 مصادف با تاسوعای حسینی خورد و ... دردونه ی من این جدایی برای من خیلی سخت تموم شده !عاشقتمممممممممممم! بااین که دیگه شیر نمیخوری ولی من بیشتراز قبل بغلت میکنم وبیشتر از قبل میبوسمت !خیلی دوستت دارم! تازه شما از وقتی که می می دیگه نمی خوری داری شیر پاستوریزه میخوری که این برای من خیلی ارزشمنده چون تا قبل این اصلا لب نمیزدی! القصه امسال تعطیلات عاشورا تاسوعا موقعیتی شد که سعی کنم توی این مدت صدرا رو از شیر بگی...
10 اسفند 1391

ی قرار دوستانه

پس از گذروندن اون مصیبت نامه و بیداری های پی در پی و بهانه گیری ها و ...... کم کم صدرا عادت کرد. همسر گرام که دید خیلی خسته شدیم پشنهاد ی سفر به جنوب رو داد ما هم که کلی دوست با مرام توی جنوب داشتیم از خدا خواسته حرکتتتتتتتتت دوست صمیمی خودم و صدرا اتفاقا مشهد بودن اول اونا اومدن خونه مون تا بعدش اگه شد ما بریم پیششون که نشد ولی خیلی خوشحال شدم که بعد از مدت مدیدی آشنایی افتخار دادن و اومدن خونه ما البته من از اونروز عکسی ندارم و فقط این و از وب دوست عزیز برمیدارم جهت یادگاری اون روز این دوتا عالمی داشتن با هم ما هم فقط مواظب جوجه ها بودیم و نشد خودمون دلی از عزا در بیاریم ههههههه ولی به من و صدرا که خیلی خیلی خوش گذش...
10 اسفند 1391

بدون عنوان

یاد حرف پدر مهربانتر از جانم افتادم که همیشه به ما میگفت:" خوب است که دیگران شما را از چشم من نمیبینند وگرنه به یقین شما را خواهند دزدید" و من ایمان آوردم به این حرف زیبای پدر خوبم...خوب است که هیچکس پسرک مرا از چشم من نمیبیند...هیچکس. پسرکمان میدود..ما میخندیم.میپرد ما غش میکنیم. حرف می زند ما اصلا زنده نیستیم و وقتی میخوابد ما با هر بار نگاه کردن به اینهمه زیبایی غرق اشک میشویم.خدایا چرا ما را این همه بی جنبه آفریده ای؟
10 اسفند 1391

اولین کادوی تولد دو سالگیت

اولین کادوت جمله زیبایی بود که خاله لادن (مامان بردیا) زحمتش و کشید. از دلش بر اومد و بی وقفه به دلمون نشست ممنون خاله لادن   صدرا جان مثل اسمت دوست داشتی هستی ص صدرا : صدای آرامشه د صدرا : دستای کوچولوی نوازشه ر صدرا : رویای قشنگه دنیای مامانی و بابایشه ا صدرا : ارزوهای دست یافتنی و پر از عشق و ستایشه
4 بهمن 1391

دل نگرانی های ی مادر

کلا مادر من بدنیا اومدم که هی جوش بزنم هی استرس داشته باشم الانم دل نگرانی جدیدم واسه قد شماست که این مشکل رو سمیرا جون (مامان کیان) با لینکی که گذاشت برام حل کرد مرسی سمیرا جونم   فرمول سنجش قد و وزن (كودكان) یک تا 12 سال سنجش میزان رشد در کودکان یکی از موضوعات اساسی بهداشت و سلامت خانواده میباشد میزان رشد طبیعى در سال اول، سال دوم و سال هاى بعد زندگی نسبت به زمان تولد باید چقدر باشد كه رشد کودک طبیعى تلقى گردد؟ وزن كودك در یك سالگى باید ۳ برابر تولد و قد او ۲۵ سانتیمتر اضافه شود. به طور كلى چند فرمول در این مورد وجود دارد كه والدین مى توانند با كمك آن وزن و قد طبیعى كودكشان را محاسبه كنند. از یك تا شش سالگى: وزن = (سن * ...
23 آذر 1391

بازم دندون

حدود سه هفته ای هست که لب به هیچی نمی زنی رسما اشک من و در میاری آخه من چطوری می تونم تحمل کنم تا ظرف غذا میاد جلوت چشات و گرد می کنی.........دهنت و قفل می کنی.........با دست می گی نه نه آخه ی مادر چقدر طاقت داره لاغر شدی..ضعیف شدی..صورتت شده ی ذره اینا همه اشک من و درمیارن دیروز موقع گریه دیدم واییییییییییییی لثه ات حالت پارگی داره ای خدا استرس تمام وجودم و گرفتتتتتت روز تعطیل بود بسرعت رفتیم خونه مامان جون اونجا بادقت دیدم بللللللللللللللللللله این قصه دندون در آوردن همچنان ادامه داره توی این مدت هم اصلا شبها درست نخوابیدی نه خواب درست و نه خوراک درست من همش نگران کم کردن وزنتم و تو بی خیییییییییییییییال ...
15 آبان 1391

دردونه روزت مبارررررررک

طبق تقویم خودمون و سالهای گذشته 16 مهر روز جهانی کودک بود تصمیم گرفتیم ی روز خوب و پرخاطره رو داشته باشیم   اول رفتیم پارک و بعد استخر توپ و شام هم بیرون در حوالی خونه پدرجون اینا ی مغازه هست که مرغ مینا داره تو هم عاشق اینی که بهش نون بدی هروقت نونوایی ببینی یا مغازه ای که مرغ مینا رو داره سوزنت گیر می کنه و می گی نون... توتو.............................نون...توتو بابا مجید تصمیم گرفت برات دوتا مرغ عشق بخره بمناسبت روز کودددددک مثلا سورپرایزمون کنه که با دعوای شدید من روبرو شد ولی عشق زیاد تو به مرغ عشقها منم رام کرد ههههههه اسمشون و گذاشتی اتل متل تا از خواب پا می شی.......... اتل متل تا چیزی می خوری م...
10 آبان 1391

عید قربان مبارک

هرسال عید قربان خونه خانم عموی پدرجون دعوتیم (مهری خانوم) امسال مهری خانوم زانودرد شدیدی داشت طوریکه توی رختخواب بود ی هفته قبل به دیدنش رفتیم و ازش خواستیم کاری داره بگه براش انجام بدیم که ایشون هم خرید وسایل رو به گردنمون انداختن منم به مامان گفتم 5 شنبه زودتر میام و توی سبزی پاک کردن کمکتون می کنم البته بیشتر از من شما کمک مامان جون کردید هم سبزی پاک کردی هم لیوانهای چایی رو جمع کردی و تدارکات بودی ههههههههههههه الهی مامان قربونت بشه ...
10 آبان 1391

روزهای سخت

الان که دارم می نویسم برات دقیقا 3 ماه کامل از مهد رفتنت می گذره چه روزهایی سختی بود اونروزها وقتی می زاشتمت 2 روز گریه می کردی و بزور از بغلم می گرفتنت اونروزها اصلا حال خوبی نداشتم پاهام توان رفتن نداشت.......... پشت در می موندم تا ببینم کی ساکت می شی بعد از 5 دقیقه بر می گشتم ببینم چه می کنی؟ اون روزها همش ی بغض توی گلوم بود سوار تاکسی که می شدم با ی آهنگ کوچیک می خواست بترکه بغضم  اول از 1 ساعت شروع کردم مدام زنگ می زدم رفتید دنبال صدرا؟......... چیکار می کرد؟.... گریه می کرد؟  این سوال هر روزم شده بود اینقدر می پرسیدم که دایی می گفت  داشت هسته اتم می شکافت چیکار می کرد داشت لگو بازی می کرد..............
7 آبان 1391

خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت

عاشق این شعرم بلندش می کنم و باهاش می خونم تو هم با من زمزمه می کنی مامان قربون شعر خوندت بشه چشمای بسته تورو با بوسه بازش می کنم قلب شکسته تورو خودم نوازش می کنم نمی ذارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هرچی می خوای می رسی خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم جای تو گریه می کنم جای تو غصه می خورم هرچی که دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من من واسه داشتن تو قید یه دنیا رو زدم کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودن...
12 مهر 1391